فهرست

پيش به سوي سرمايه گذاري در سلامت روان

بهداشت روان به مفهوم تامين و ارتقاء سلامت رواني، فردي و اجتماعي، پيشگيري از ابتلاء، درمان مناسب بيماريهاي رواني و توانبخشي بيماران رواني است.

شعار بهداشت روان:

انسانها به دلايل مختلف مثل سوء تغذيه، عوامل ميكروبي، فرسودگي، كمبود مواد مورد نياز خون و .... دچار بيماري جسمي مي شوند و اغلب بيماريهاي جسمي توسط پزشكان قابل درمان و كنترل هستند. روان هم مانند جسم ممكن است بيمار شود. بيماران رواني احساس مي كنند كه تعادل و احساس سرزندگي خود را از دست داده اند. در اين بيماران كاركردهاي مختلف رواني نظير رفتار، عاطفه، حافظه، قضاوت و ... دچار اختلال مي شود. براي هركس تصور اينكه به دنبال هر بيماري جسمي چه اشكالي براي بيمار به وجود بيايد ساده است اما بسياري نمي دانند كه بيمار رواني چه رنجي مي-برد. بيمار يا اطرافيانش نمي دانند كه وي مشكل روحي رواني دارد و بايد او را جهت درمان به بيمارستان يا نزد پزشك ببرند. 

ما در زمانهاي مختلف رفتارهاي متفاوتي از خود بروز مي دهيم. بعضي مواقع خوشحال و راحت و زماني ديگر مضطرب و تحريك پذير مي شويم. گاهي از مصاحبت با ديگران لذت مي بريم و دوست داريم به آنها كمك كنيم و گاه ترجيح مي دهيم كه تنها باشيم. رفتار ما در رابطه با افراد و زمانها و موقعيت هاي متفاوت متغير است. اتفاقات محيط نيز بر رفتار ما اثر مي گذارند. مرگ عزيزان باعث غمگيني و اختلال خواب و اشتها، بي ميلي به كار و اشتغال فكري نسبت به متوفي مي شود. بنابراين رفتار و روان ما مجموعه اي از تمام اعمال ما، و تاثير آن با محيط زندگي بوده، كه حاصل فعل و انفعالات شيميايي مغزي است. رفتار ما با سن تغيير مي كند در كودكي به همه نيازها و ناراحتي ها با گريه پاسخ مي دهيم دليل آن اين است كه هيجانات ما رشد كافي نيافته و ما سايرراههاي واكنش رفتاري را ياد نگرفته ايم. در طي دوران رشد ارتباط با ديگران باعث يادگيري از آنها مي شود و ما بتدريج ياد مي گيريم هيجانات خود را كنترل كنيم و به شكلي كه مورد قبول جامعه است رفتار نمائيم. يكي از مشكلاتي كه در دوران جواني بخصوص دوران بلوغ وجود دارد تنهايي است. حس تنهايي دوران بلوغ را شايد همه ما به ياد داشته باشيم وارد شدن به دنيايي كه ارزش هايش متفاوت بوده و به گونه ديگري با نوجوان رفتار مي شود. هميشه به ما گفته مي شد كه ديگر خودت بايد بتواني در خيلي از كارها روي پاي خودت بايستي اين حس استقلال حس تنهايي را نيز بهمراه داشت.
اين حس اگر با احساس بي ارزش يا بي پناه بودن همراه شود ممكن است منجر به افسردگي و يا شايد هم سوء مصرف يا اعتياد به مواد مخدر گردد.
دو گونه تنهايي وجود دارد:
1) تنهايي عاطفي: كه در آن فرد حس مي كند بعنوان يك انسان درك نمي شود و به ديگران نزديك نيست. در تنهايي عاطفي فرد از دلبستگي هاي فعلي نا راضي است و دوست وارد يك نفر با شد كه به او تكيه كند. بنابراين شما بعنوان والدين بايد اولين گزينه اي باشيد كه فرزندانتان براي كمك خواستن به آنها مراجعه مي كنند. در غيراينصورت ممكن است افراد ناباب و فاقد صلاحيت اين نقش را به عهده  بگيرند.
2) تنهايي اجتماعي:  بعضي معتقدند « من با ديگران فرق مي كنم. من نقطه مشتركي با ديگران ندارم. ارزش هاي من با ارزش هاي جامعه يكي نيست و نمي توانم عضو گروهي از جامعه اي باشم كه قبولش ندارم» و در اين ميان ممكن است چنين تصوري ايجاد شود كه چون من با ديگران ناهماهنگ هـــستم، بي ارزشم. اگر ديديد كه فرزندانتان از اين نوع تنهايي رنج ميبرند بايد به آنها كمك كنيد تا استعدادهاي نهفته خود را كشف كنند و با اين كار بتوانند جايگاه واقعي خود را در اجتماع پيدا كنند. ممكن است آنها توانائي هايي داشته باشند كه حتي خودشان هم از آن بي خبرند. بنابراين با راهنمايي آنها كاري كنيد كه ترس و نگراني هاي خود را كنار بگذارند و دقيقاً متوجه شدند كه به دنبال چه هستند.
تنهايي بيشتر از آنكه يك تجربه فيزيكي باشد يك تجربه ذهني است ممكن است در يك جمع شلوغ باز هم احساس تنهائي كنيم و يا برعكس ممكن است سه روز در جائي باشيم كه هيچ كس جز خودمان نباشد اما  آنقدر احساس پيوند با افراد محيط بيرون داشته باشيم كه حس نكنيم تنهائيم. اگر نوجواني دائماً بخود بگويد « من كاملاً تنها  هستم»، حتي يك دوست صميمي ندارم پس زندگي ام بي ارزش است»، « هيچكس به من اهميت نمي دهد» و آنها را باور داشته باشد بدون شك يه روزي غمگين و افسرده مي شود. حال اگر بجاي اين جمله ها مرتب بگويد كه « نمي توانم تنهايي را تحمل كنم» احساس دلشوره ميكند و در صورت تكرار بيش از حد ممكن است باعث بروز بيماريهاي اضطرابي در فرد شود.
چگونه از تنهائي بيرون بيائيم؟
اگر شخص علت تنهايي اش را اين بداند كه « جذاب نيستم» « شخصيتي اجتماعي ندارم» و يا « دوست داشتني نيستم» به سختي ميتواند از مرز تنهائي عبور كند چون اين صفت هايي كه فرد بخودش نسبت ميدهد خيلي تغيير ناپذيرند.
اگر علت را اين بداند كه « من تنها هستم چون كمرو هستم، ولي ميتوانم آن را برطرف كنم» يا « به اندازه كافي براي روابط اجتماعي وقت نگذاشته ام» ميتواند اميدوار باشد كه از تنهائي بيرون مي آيد.
در مقابل اين علل كه جزو علل دروني هستند بعضي ها معتقدند مشكل از ديگران است. مثلاً اين كه « مردم نمي خواهند با من آشنا شوند» و يا « سر اطرافيانم خيلي شلوغ است».
* اولين قدم براي خارج شدن از تنهائي اين است كه علت هايي را كه در ذهنش براي تنهايي قائل است را بشناسد و تا جايي كه ممكن است آنها را به علت هاي انعطاف پذير تغيير دهد.
* قدم دوم يادگرفتن مهارتهاي اجتماعي است. خيلي از افرادي كه احساس تنهايي مي كنند در واقع بلد نيستند با ديگران رابطه برقرار كنند. يادگرفتن مهارتهايي مثل ابراز وجود، مهارت برقراري ارتباط با ديگران، مهارت خوب گوش دادن ميتواند به افراد كمك كند تا از تنهائي خودشان بيرون بيايند.
روانشناسان معتقدند ما اغلب خوب به ديگران گوش نمي دهيم و وقتي ديگران حرف ميزنند در فكر اين هستيم كه چه جوابي باو بدهيم و نظر خودمان را در مورد صحبتش بگوئيم.
و گاهي نيز انتخاب تنهايي خود خواسته است نه ناشي از عدم توانايي در برقراركردن رابطه با ديگران. اين گونه افراد باور دارند تنهايي درهاي خلاقيت را به روي آنها مي گشايد. البته اين سخن دليلي بر آن نيست كه ما بدون هيچ برنامه و انگيزه اي بخواهيم تنها بمانيم و در نهايت پاسخ دهيم كه ما به دنبال كشف استعدادهايمان هستيم. بنابراين، علت گرايش به تنهايي در خودمان و يا فرزندانمان را بررسي نموده و راه حل مناسب را پيدا كنيم تا از ايجاد مشكلات در آينده پيشگيري نمائيم./
                                                                            واحد بهداشت روان
                                                                                    پائيز 1390